جدول جو
جدول جو

معنی بسر کردن - جستجوی لغت در جدول جو

بسر کردن
(مُ کَ ظَ)
. بسر بردن. (آنندراج). به آخررسانیدن چیزی را. رجوع به سر کردن شود:
نه یاررا ز غم خود خبر توانم کرد
نه با جفای غم او بسر توانم کرد.
زکی همدانی (از آنندراج).
و رجوع به بسر بردن شود.
لغت نامه دهخدا
بسر کردن
باخر رسانیدن چیزی را بسر بردن، موافقت کردن با چیزی
تصویری از بسر کردن
تصویر بسر کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سر کردن
تصویر سر کردن
شروع کردن، آغاز کردن سخن، افسانه، گریه، ناله یا شکوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بس کردن
تصویر بس کردن
دست از کاری برداشتن و بازایستادن، بسنده کردن
فرهنگ فارسی عمید
(رَ بَ تَ)
کم کردن. کاستن
لغت نامه دهخدا
(مَسْوْ)
حمل. (در تداول گناباد خراسان و بسیاری از شهرها نیز به این معنی آمده است). بار بر ستور نهادن. بار بر پشت خر و استر و مانند آن نهادن: قاطرها را بار کردن. حمل کردن. (ناظم الاطباء: بار) : کرب الناقه کروباً، بار کردن ناقه را. (منتهی الارب) :
شتر بارکرده بدیبای چین
بیاراسته پشت اسبان بزین.
فردوسی.
بیاورد آنگه شتر دو هزار
همه باژ قنوج کردند بار.
فردوسی.
همان جامه و تخت و اسب و ستام
ز پوشیدنیها که بردند نام
چنان هم شتروارهابار کرد (خسرو پرویز)
از آن ده شتر بار دینار کرد
ببخشید بر فیلسوفان روم
برفتند شادان از آن مرز و بوم.
فردوسی.
شتر سی هزار از درم بار کرد
دگر نیم ازین بار دینار کرد.
اسدی (گرشاسب نامه).
بفرمود تا خزینه های روی زمین را بر ستوران بار کردند. (قصص الانبیاء).
خواجۀ چین که ناقه بار کند
مشک را ز انگژه حصار کند.
نظامی.
کنند آن هیونان از آن سنگ بار
نمانند خود را در آن سنگسار.
نظامی.
راه در گنجدان غار کنند
گنج بیرون برند و بار کنند.
سعدی.
خمدان را بار کرده ایم و کسی نیست که هیزم جمع آرد. (انیس الطالبین نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف ص 31).
در زلف چین فکند و مرا دل ز دست برد
چون شام بشکفد سفری بار می کند.
(از مطلعالسعدین).
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ مَ)
منقبض شدن. قبض کردن. چنانکه دوا یا غذایی قابض. شدّ طبیعت. قبض شدن.
- بست کردن شکم، (در تداول خانگی) یبوست سخت در معده پیدا شدن
لغت نامه دهخدا
حمل کردن چیزی تا بمقصد بردن تا بانتها، بجا آوردن وعده ایفای بعهد، گذراندن زمان سپری کردن وقت روزگار گذراندن، غمخواری کردن، موافقت کردن سازگاری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کسر کردن
تصویر کسر کردن
کاهیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بس کردن
تصویر بس کردن
ایستادن، باز ماندن، متوقف شدن، کم کردن، رها کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بس کردن
تصویر بس کردن
((بَ. کَ دَ))
بسنده کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بسر بردن
تصویر بسر بردن
((~. بُ دَ))
گذراندن، سپری کردن وقت، بردن تا به انتها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کسر کردن
تصویر کسر کردن
کاستن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کسر کردن
تصویر کسر کردن
للخصم
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از کسر کردن
تصویر کسر کردن
Deduct
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کسر کردن
تصویر کسر کردن
déduire
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از کسر کردن
تصویر کسر کردن
віднімати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از کسر کردن
تصویر کسر کردن
หักออก
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از کسر کردن
تصویر کسر کردن
deduzir
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از کسر کردن
تصویر کسر کردن
abziehen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از کسر کردن
تصویر کسر کردن
odliczać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از کسر کردن
تصویر کسر کردن
کٹنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از کسر کردن
تصویر کسر کردن
বিয়োগ করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از کسر کردن
تصویر کسر کردن
kupunguza
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از کسر کردن
تصویر کسر کردن
deducir
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از کسر کردن
تصویر کسر کردن
düşürmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از کسر کردن
تصویر کسر کردن
差し引く
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از کسر کردن
تصویر کسر کردن
扣除
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از کسر کردن
تصویر کسر کردن
להחסיר
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از کسر کردن
تصویر کسر کردن
빼다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از کسر کردن
تصویر کسر کردن
вычитать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از کسر کردن
تصویر کسر کردن
घटाना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از کسر کردن
تصویر کسر کردن
aftrekken
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از کسر کردن
تصویر کسر کردن
dedurre
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از کسر کردن
تصویر کسر کردن
mengurangi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی